هر چی تو بخای ...

میز گردی برای همه

هر چی تو بخای ...

میز گردی برای همه

یاس های زرد

با من بیا تا با هم کنار اتوبان راه برویم، روی چمن های نم زده میان بوته های دو متری یاس های زرد. دستم را بگیر تا فرصت اتش زدن سیگار را پیدا نکند. لب هایم را ببوس تا شیرینی خنده هایی را که خودت ساختی مزه کنی. همراهم به خانه بیا تا گل هایم را نشانت دهم. میتوانیم کنار گل ها دراز بکشیم و به اسمان ابی بالای سرمان نگاه کنیم...

و عقلم با یک نه بزرگ با مشت به سینه ی خیالم میکوبد. چه بد زمانی و چه بد موقعیتی... چرا حالا که من میخواهمت و تو میخواهیم نمیشود با هم بود و خوشحال کنار اتوبان میان بوته های یاس های زرد قدم زد؟ چرا از دور کنارم مینشینی و سرت را روی شانه ام میگذاری؟ مگر نمیدانی که نمیشود؟ چرا بوسه میخاهی وقتی لب های تو متعلق به روح من نیست؟ چرا دستم را رها نمیکنی تا بروم ان سوی کره زمین؟ جایی دور از تو و دور از همه...

نمیخواهم برای تو حرف بزنم تا صدایم را بشنوی و نفس های عمیق بکشی... نفس های غم زده ات دیوانه ام میکند! و صدای خنده ات وقتی میخاهی عصبانیم کنی لبهایت را بوسیدنی میکنند...


* دوست دارم برم. اما نمیخام برم. پیچیده ست! خیلی وقت بود از این حسا نداشتم. حالام که بدجایی بد وقتی داره پیش میره! کاش باهام حرف نزنه بذاره از سرم بیفته...

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد