هر چی تو بخای ...

میز گردی برای همه

هر چی تو بخای ...

میز گردی برای همه

شیرین

لب های نرم و درشتش از دور هم شیرین بود. با آن خنده ی ملیح و نگاه به زیر افتاده، چه لطیف و دل انگیز بود. با آن همه مژه ای که میخاستم با انگشت درهمشان بریزم، پلکی زد و نگاه خیره ام را گیر انداخت. لبخند گشاده ای به رویش زدم و خونسرد به نوشیدن شکلات سرد دعوتش کردم.

دعوتم را پذیرا شد و من خیره، حرکت ظریف انگشتان باریک و بلندش دور لیوان را دنبال کردم.

ذهنم لحظه ای ارام نمینشست. گاهی تصوری نرم از موهای مواج مشکی اش زیر شال سرخ نشانم میداد و گاهی تصور خنده ای از ته دل رو به روی فیلمی طنز در سینما و در میان شیطنت هایش مزه ی لب های نرم و درشتش را حدس میزد.

صحبت هایمان بی هدف بودند و از همه جا و همه کس. از خانواده هایمان، دوستانمان و خاطرات گذشته مان، حتا شوخی های دونفره مان و آن پیام های صوتی شیطنت آمیز که از من باج گرفته بود...

کافه شلوغ و پر سر و صدا بود و من فقط صدای هیجان زده ی او را میشنیدم و دنبال پاسخ یک پرسش بودم؛ چه شد که انقدر دوستش دارم...

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد