آه امشب قلب من در بسترش بی خواب شد
باز هم آغوشم از عطر تنت بی تاب شد
وای مردم از تحمل مردم از این خاطرات
باز این رویای شیرین چون شرابی ناب شد
جان من در آتش است ای دوست کج خلقی نکن
من که میدانم دلت از شعر من شاداب شد
تو تبسم کرده بودی آن دقیقه، آگهم
در خیالم آن تبسم یک شب مهتاب شد
باز امشب یاد تو در قلب من فریاد شد
باز دل با یاد آغوشت درونم آب شد