-
+
یکشنبه 5 خردادماه سال 1392 21:13
اون زمانی که مطمئن بشم مهم نیست حتی یک لحظه هم صبر نمی کنم. همه چیز زود بی رنگ می شه...
-
فرشته
یکشنبه 5 خردادماه سال 1392 04:15
تو کجایی ای فرشته * گم شدم تو غربت شهر // بین آدمای سردرگم * تو خیابونای بی ته
-
توان
جمعه 3 خردادماه سال 1392 11:05
گاهی توان ادراک افکار آشفته ی ذهنم از عهده ام خارج است...!
-
غروب
جمعه 3 خردادماه سال 1392 00:16
آفتاب که غروب می کند روز دیگرم شروع می شود. من می مانم و سیاه مشق های افکارم و هجوم باران های سرد پاییزی. یک روز خواهم رفت جایی دورتر از نبض تو. بی بازگشت بی امید سخت تر از حرف هایت...
-
مرگ غرور
چهارشنبه 1 خردادماه سال 1392 00:10
غرور, گاه گاه می شود تنها دارایی. می شود آنچه از گذشته مانده و آنچه آینده را باید بسازد. غرور را نباید کشت. بمیرد انسان مرگ را می بیند...
-
ریسک!
سهشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1392 18:17
دوس دارم شعرای آخرمو بذارم وب اما1 حسی هس تهم میگه ریسک نکن:-D
-
_
سهشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1392 14:54
میترسم از اون روزی که با خودم بگم: حق با اوناست. کاری رو می کنم که اونا میگن...
-
رمز ورود
شنبه 28 اردیبهشتماه سال 1392 19:13
خیلی حال می ده وقتی بعد کلی مدت سر میزنی وب بیشتر حال می ده وقتی یک ربع زل می زنی تو چشم مانیتور بیشتر تر حال می ده وقتی تو این یک ربع همه چیز یادت میاد جز رمز ورود
-
پرنده
پنجشنبه 29 فروردینماه سال 1392 18:57
گاهی باور داری. گاهی غرق باورهات پروبال باز می کنی و تو آسمان باورهات پرواز می کنی. گاهی با یک لبخند شادی. گاهی روی یک لبخند سر می خوری تو آغوش آسمان بی اونکه نیازی به بال زدن داشته باشی. گاهی با یک لمس قلبت می لرزه. گاهی چشمهات رو می بندی و با ابرهای خنک و سپید آسمان عشقبازی می کنی. گاهی اما هراندازه بال بزنی از جات...
-
:S
دوشنبه 26 فروردینماه سال 1392 22:24
افکار درهم پیچیده ی این روزهایم دوایی ندارد. درمان هم ندارد. من مانده ام با فکرهای درهم پیچیده ای که نمی دانم از کجا می آیند، به کجا می روند، چه هستند، اصلا از جان من چه می خواهند... نمی دانم می خندم، نمی خندم و گریه می کنم، بی تفاوت راه می روم، میان راه رفتن هایم متفاوتم، پر شده ام، تهی شده ام، اصلا چرا اینگونه به...
-
رمز
شنبه 24 فروردینماه سال 1392 17:48
داستان زیر رو همینطوری الکی رمزی گذاشتم. هرکس خواست بخونه یه آدرسی چیزی بده براش رمزو می ذارم.
-
شبح
شنبه 24 فروردینماه سال 1392 17:43
-
فروغ
جمعه 18 اسفندماه سال 1391 15:49
هیچ وقت از فروغ خوشم نمیومد. شعراشو تک و توک خونده بودم ولی بازم ازش خوشم نمیومد. تااینکه گذشت و از سرکنجکاوی کتابشو خریدم. بجای شعراش ترجیح دادم نامه هاشو بخونم و اونجا بود ک فهمیدم چقد عاشق این زن هستم...
-
...
جمعه 11 اسفندماه سال 1391 04:42
دستش رو که گرفتم، انگار گنجشک کوچیک تنهایی رو تو دستم گرفتم که از ترس نفس نفس می زد؛ گرم و کوچک. مشتشو از هم باز کردم و انگشتامو بین انگشتاش فرو بردم و فشار دادم. سریع دستشو از دستم کشید و چشماشو بست. خنده م گرفت. دوباره دستشو گرفتم. بازم مشتشو گره کرده بود. این بار فقط نوازشش کردم. از خنده ش خنده م گرفته بود! توجهم...
-
از دست دادگی
پنجشنبه 5 بهمنماه سال 1391 01:24
بعضی وقتا آدما انقدر برای رفتن عجله میکنن که متوجه نمیشن پشت سرشون دارن چی رو از دست میدن. بعضی وقتا انقدر تو فکر رفتنن که فراموش میکنن دارن چی رو نابود میکنن. همیشه یادمون باشه که ممکنه اون چیزی که ما پشت سر گذاشتیم و نابودش کردیم رو کس دیگه ای بیاد و دوباره تعمیرش کنه. و اون روز حتی اگر ما خودمونو نابود کنیم نمیشه...
-
نیمجراجویی = نیم + ماجراجویی
چهارشنبه 13 دیماه سال 1391 12:54
دیشب تو نیم با یه هندی چت کردم!! اولش نفهمیدم کجاییه و تعجب کرده بودم که چرا انگلیسی می نویسه!! بعد که جوابشو به انگلیسی دادم گفت تو که انگلیسی بلدی چرا عربی می نویسی؟ آی خندیدم آی خندیدم آی خندیدددددددددددددددددددم خلاصه توضیح دادم که این خط پارسیه و ایرانیم و شماره شناسنامه م چنده و .... و یه چیز جالبی برام هویدا...
-
یک فنجان داغ
دوشنبه 11 دیماه سال 1391 19:40
1چیز جدیدی دم کردم! غنچه گل محمدی + زعفران + چای + هل + دارچین. هنوز ننوشیدمش اما بوی فوق العاده ای داره.
-
جادوی ماه۳
دوشنبه 11 دیماه سال 1391 11:40
گوشیمو دستم می گیرم و منو رو باز می کنم. فال روزانمو می خونم و توی جام غلت می خورم. دوباره گوشیو دستم می گیرم و به ساعت نگاه می کنم. پنج دقیقه تا شروع زنگ خوردن ساعت مونده! باخودم می گم: تو پنج دقیقه به چی می شه فکر کرد؟ سرشارم از تهی... هیچ فکری پیدا نمی کنم. برعکس سال گذشته، همین موقع، که شاید هزارتا فکر درآن واحد...
-
قصر باشکوه
جمعه 8 دیماه سال 1391 12:51
ما معمار زندگی خودمون هستیم. یک معمار خوب, وقتی قصری که ساخته خراب میشه, اون قصرو با همون مصالح قصر خراب شده بازسازی نمیکنه. بلکه با مصالح جدیدی, قصری میسازه باشکوه تر و بزرگ تر.
-
جادوی ماه 2
سهشنبه 5 دیماه سال 1391 23:12
یه صدایی می شنیدم. از درونم! منو صدا می زد و بهم بد وبیراه می گفت. انقدر این کارو تکرار کرد که دمشو گرفتم و انداتختمش بیرون. از اون روز تا حالا دیگه ناراحت هیچ چیزی نیستم. می رم بستنی می خورم انگار نه انگار که هیچ چیزی یادم میاد. تو خیابونا قدم میزنم و با خودم ترانه می خونم! با صدای بلند. هر کسی که می شنوه یه نگاه...
-
پیش آمد
دوشنبه 27 آذرماه سال 1391 19:55
گاهی پیش میاد دیگه ... گاهی دوست نداری از دست بدی ولی می دی . آخه پیش میاد ... هیچ وقت نمی دونیم کی ممکنه چه کسی رو از دست بدیم . آخه اتفاقی پیش میاد ... هیچ وقت نمی تونیم بفهمیم کی می میریم یا اطرافیانمون کی می میرن . خارج از اراده ی ما پیش میاد ... مهم اینه که وقتی کسی می میره یا در حکم مرده در میاد دیگه مرده . مرده...
-
نمونه سوال امتحانی
جمعه 24 آذرماه سال 1391 19:44
این یه سری از سوالاییه که داداشم طرح کرده . خودتون قضاوت کنید ما تو خونه از دستش چی می کشیم : ۱. مهم ترین شهر مکه عربستان بود. 2. مهم ترین شهر عربستان مکه بود. 3. مهم ترین شهر عربستان مکه بود. 4. مهم ترین شهر عربستان مکه بود. 5. مهم ترین شهر عربستان مکه بود . 6. مهم ترین شهر عربستان چه بود؟ مکه 7. مکه مهم ترین شهر کجا...
-
پلک های یخ زده
پنجشنبه 23 آذرماه سال 1391 22:04
دائم از این طرف به آن طرف می پرید! مانده بودم که چه می کند! لیوان را از روی میز بر می داشت و روی طاقچه می گذاشت و دوباره آن را از طاقچه برداشته و روی میز می گذاشت! انگار چیزی را گم کرده بود ولی خودش نمی دانست. دائم جلوی چشمم این طرف و آن طرف می شد. درست مثل پاندول ساعت که در گذر وحشیانه ی زمان حیران چپ و راست بود. ته...
-
راه نو
یکشنبه 12 آذرماه سال 1391 19:55
داشتن جفت صرفا ایده آل و ملاک کامل بودن نیست. همیشه قبل از توجه به هر احساسی از هر جنس و نوعی باید خودتون رو بشناسین و بفهمین خودتون چطورین. شخصیت خودتون رو بشناسین و بعد ببینین از بین همه کسانی که وارد زندگیتون میشن کدومشون علاقمند به شخصیت خود شما شدن. مهم شخصیت خود شماست نه شخصیت ذهنی و خیالی طرف مقابل. یادتون باشه...
-
من باب باز کردن گره ای کور !
پنجشنبه 9 آذرماه سال 1391 13:12
چنان نهیب بر خود می زنم گویی زلزله ای ۷.۲۶۵ ریشتری ! چپ را می نگرم و راست را تا حسودی اش نشود ! می گویم : بدبخت شدی رفت ... حالا هی گند بزن بازم . ببینم چه غلطی می خوای بکنی . چطوری می خوای جمش کنی ... چشم هایم گرد می شوند ! تقریبا به قدر توپ بسکتبال ! نه نه ! بزرگتر ! با تعجب به آینه نگاه می کنم می گوید : هاااا ؟...
-
باید می شد
جمعه 3 آذرماه سال 1391 11:22
از برنده شدن غزه دربرابر اسرائیل واقعا خوشحالم. همه ی ما باید خوشحال باشیم. در شرایطی که اسرائیل دائما داره کشور ایران رو تهدید می کنه این باختناش با تجهیزات ایرانى برای ما امنیت ایجاد می کنه.
-
بحران اقتصادی اروپا
پنجشنبه 25 آبانماه سال 1391 11:56
یادش بخیر 1 ماه پیش نکتارکوچیک 350 تومن بود. الآن شده 700! حالا اینا به کنار. بحران اقتصادی اروپا رو دیدین؟ مردم اروپا بخاطر 2 سال اضافه شدن به کارشون عربده میزنن دیدین؟ صدا سیما پوشش کامل میده دیدین؟ حالا اینا هیچ. پل کن تهرانسر ریخته دیدین؟ صدا سیما به ت... حساب نکرد دیدین؟ پارسال مترو رو آب برد 2ماه بسته بود دیدین؟...
-
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااام ...
پنجشنبه 18 آبانماه سال 1391 18:29
یه وقتایی هست که آدم منجمد می شه . رو صندلی می شینه و هی دور خودش می چرخه و دیوارارو می بینه که دارن دورش می چرخن . کم کم چشمای آدم سیاه می شه و دیوارا مرزای خودشونو از دست می دن و رو مردمک چشم آدم کشیده می شن و بهم می پیچن . سر آدم دوران می گیره و صدای سوت توی گوش آدم ٬ آدمو می بره به گذشته ها ... این منم . یه بچه ی...
-
اول کار
سهشنبه 16 آبانماه سال 1391 20:06
تصمیم گرفتم برگردم به حالت سابق . این همه غم و غصه دار بودن به من نمیاد ! هر کسی تو زندگیش تصمیماتی می گیره . حالا این که بعضیا همچون گاو نمی فهمن حق ندارن دیگرانو بازی بدن تقصیر من نیست . یکم از کارم می گم . بعد از کلی به در و دیوار زدن تصمیم گرفتم خیلی راه دور نرم و مثه خفاش شیرجه بزنم رو دم و دستگاه و دفتر بابا ....
-
مشکی خمار
دوشنبه 15 آبانماه سال 1391 17:43
توی شلوغی خونه بین همه ی آدمایی که اومده بودن تا فقط ساعتی رو جدا از خستگیاشون خوش بگذرونن گم شده بودم . رفتم آشپزخونه . سری به یخچال زدم . اما مثه همه ی لحظه های ناتموم دیگه بازهم هیچ چیزی نتونست خودشو تو دلم جا کنه که بخوام بخورمش . سر گاز سیب زمینی در حال سرخ شدن بود و سه نفر هر کدوم یه قاشقی برای هم زدن دستشون...