تصمیم گرفتم برگردم به حالت سابق . این همه غم و غصه دار بودن به من نمیاد !
هر کسی تو زندگیش تصمیماتی می گیره . حالا این که بعضیا همچون گاو نمی فهمن حق ندارن دیگرانو بازی بدن تقصیر من نیست .
یکم از کارم می گم .
بعد از کلی به در و دیوار زدن تصمیم گرفتم خیلی راه دور نرم و مثه خفاش شیرجه بزنم رو دم و دستگاه و دفتر بابا . البته نه دقیقا دفتری که بابا توشه . من توی یکی از دفترام که تو طبقه ی دوم یه پاساژیه . کارمون هم گرفتن آگهیه و پیدا کردن مشتری . دفتر جدید 15 روزی هست کارشو شروع کرده و یکم کاراش در همه . الآنم دائم فقط یه دختره اونجاست و منم بهش سر می زنم و تا الان هم هر کسی پرسیده تو چیکار می کنی اون جا گفتم من کاری نمی کنم . اون جا وایسادم جوک می گم دختره حوصله ش سر نره
جدا از شوخی من اون جا می رم کار یادش می دم . بعضی کارا نیاز به ژن انجام اون کارو داره . این دختره یکم مبحث ژنتیکیش مشکل داره ولی امیدوارم دستش بیاد باید چیکار کنه . منم با این که فقط دو ساعت اون جا بودم ولی چون ژنتیکمو خوب یاد گرفتم یه کارایی کردم ...
+ خوبه سید جون ؟ قبول می کنی ؟ ان شاء الله کم کم به پستای خوب خوب می رسیم . اگر اول خدا بخواد بعد هم چشمای مشکی ...