هر چی تو بخای ...

میز گردی برای همه

هر چی تو بخای ...

میز گردی برای همه

جادوی ماه 2

یه صدایی می شنیدم. از درونم! منو صدا می زد و بهم بد وبیراه می گفت. 

انقدر این کارو تکرار کرد که دمشو گرفتم و انداتختمش بیرون. از اون روز تا حالا دیگه ناراحت هیچ چیزی نیستم. می رم بستنی می خورم انگار نه انگار که هیچ چیزی یادم میاد. تو خیابونا قدم میزنم و با خودم ترانه می خونم! با صدای بلند. هر کسی که می شنوه یه نگاه عاقل اندر سفیهی بهم می کنه و یه لبخند کج طعنه زننده نشونم می ده که بدونم آدما هنوز هم می خندن!

تو دلم فحش می دم و ترانه رو ادامه می دم: یک شب مهتاب... ماه میاد تو خواب... منو می بره... کوچه به کوچه... باغ انگوری.. باغ آلوچه... دره به دره... صحرا به صحرا... اونجا که شبا... پشت بیشه ها... یه پری میاد... ترسون و لرزون... پاشو میذاره... تو آب چشمه... شونه می کنه... موی پریشون...

به اینجا که می رسم یه لحظه ساکت می شم. آخرین نگاهو به جاده می ندازم و چشمامو می بندم. کنجکاوانه همه ی تصاویر توی ذهنمو ورق میزنم تا برسم به اون عکس. به عکس همون لحظه ای که هیچ وقت تکرار نمی شه...

با یه نفس عمیق، قبل از اینکه به کسی برخورد کنم و کسی به جز خودم فحشم بده، چشمامو باز می کنم و مرور می کنم که اون کدوم عکس بود! از بین هزاران یا شایدم میلیون ها لحظه ای که تصویرشون همیشه و همیشه توی ذهنم هست، هر تصویری رو می تونم پیدا کنم جز یکی. انگار یه بی وجدان پست فطرت برش داشته. چشمام پر می شه. انقد که کسی جرات نمی کنه مستقیم تو چشمای پر از خشم و نفرتم نگاه کنه!

به خودم میام و همه چیز دوباره عادی می شه و به حالت اولش برمی گرده. به رشته کوه البرز و ابهتش یه نگاه سرسری می ندازم و با غروری که جلو احدی کم نیاورده، می گم: راستشو بگو! من محکم ترم یا تو؟

همون لحظه می بینم. بچه ای رو که تو سرما داره یخ میزنه و ناشیانه دف میزنه و با صدای خراشیده و درب و داغونی دو تا شعر بی معنی رو به هم کوک زده و به افتضاح ترین نحو ممکن می خونتش. یاد بدبختیام می یفتم. به همه ی کارای نکرده و همه چیزای اتفاق نیفتاده! به البرز که از پشت مه دود غلیظ محو و گنگ شده می گم: دیدی من محکم تر از توام؟ می بینی هر ساعت چقدر درد می کشم ولی سرمو پایین نمیارم؟

نمی دونم چی می شه که بر میگردم و به پشت سرم نگاه می کنم! مثل همیشه که درست لحظه ای که نباید نگاهم به جایی بیفته، می یفته! اما هیچ صدایی نمی شنوم، هیچ چیزی یادم نمیاد. خندمو پشت شال گردنم که جلو دهنم بستم قایم می کنم و دوباره به کار خودم مشغول می شم. اولین باری نیست که به مرگ کسی که هنوز زنده س می خندم. از اون خنده هایی که تا حالا کسی نتونسته ببینه و همیشه از همه قایم کردم...

وقتی می رسم خونه سرمو می گیرم زیر شیر آب و نفسمو حبس می کنم. سرمو بالا می گیرم و، می بینم صورتمو تو آینه... با لبی خسته می پرسم از خودم... این غریبه کیه از من چی می خواد؟... اون به من یا من به اون خیره شدم؟...

بازم ترانه ی دیگه ای می خونم و به موهای خیس و صافم که ریخته رو پیشونیم نگاه می کنم و تنها چیزی که توجهمو جلب می کنه لشکر کشی موهای سفیدیه که به نظر نمی خوان بذارن عمر موهای سیاهم به سی سال برسه...

می شینم توی جام و پاهامو آویزون می کنم و به آکواریوم توی پذیرایی نگاه می کنم. نقطه های ریزِ نارنجی و قرمز و یه ماهی قرمز عید، که حالا دیگه واسه خودش کوسه ای شده و جای سنگ کف خوار بیچاره رو قورت می ده، و چرخش و گردش خط خطیا که چطور عاشقانه دور هم می چرخن و به تن هم بوسه می زنن از خودم بی خودم می کنه.

برقارو خاموش می کنم و به سایه ی نیمه شب زده ی خودم که روی ملافه های سفید مثل یه دیو سنگ دل به نظر میاد، خیره می شم. از پنجره بیرون رو نگاه می کنم و به ماه که می دونم با نورش نمی ذاره خوابم ببره، فحش می دم و از اتاق می رم بیرون. لامپ آبی رنگ آکواریوم رو روشن می کنم و به حبابایی که سریع از زیردریایی غرق شده فرار می کنن تا آزاد بشن لبخند می زنم. انگار ماهیا هم حس عجیبی دارن. یه جور حس مستانه ای که چهره ی دنیا رو برای مسخ شده ها طور دیگه ای نشون می ده. همشون جفت جفت می شن و دور هم می چرخن و به باله ها و سر و صورت هم بوسه می زنن. انگار تنهای تنهان و هیچ چیزی نمی تونه جداشون کنه...

همراه با همه ی عشق بازیای ماهی های سرمست ترانه ای می خونم: شالم شال سرخ تو... موج موج موی تو... نرم ترین حادثه... چه زیباست... دور روی تو... آفرین به آخرین... شاهکار روی تو... توی اوج سادگی... چه زیباست... اندوه تو...

روی مبل مچاله می شم و زیر نور آبی رنگ خیس خورده ی آکواریوم ماهیا که با رقص ماهیا، ما بین حباب ها، روی صورتم موج می زنه، یاد ساحل می یفتم و دریا و هوای ابری...

صدای موج های جنگجو و مهاجم دریا بود و صدای افسونگری که چنان با ناز اسممو صدا می زد، که هیچ موج مهاجمی، حتی اگر تو دریا غرقم می کرد، باز هم نمی تونست صداشو به گوشم برسونه...

چشمای بسته ی پر از غرورم، داغ و سنگین می شن. بازشون می کنم و گوشی رو دستم می گیرم. تمام عکسا رو زیر و رو می کنم. آتیش، گل سرخ تنهایی که بین زمین و هوا به دنیا اومده، نوزادی که خواب بود و نمی دونست قراره یه روز کسی بشه که با خودش اندازه ی یه دنیا فاصله داره و دوستی که همیشه مایه ی آرامش من بوده و هست...

بهش نگاه می کنم و خنده م می گیره. زیر برف درست شبیه آدم برفی به نظر می رسه! موهای سیاهش سفید شده و رو مژه هاش دونه های ریز و درشت برف لم دادن، انگار که مروارید روی مژه هاش گذاشته. نرم و سبک می شم. مثه همه ی وقتای دیگه ای که یاد محبتاش می یفتم.

صدای غرغر شکمم بی اختیار بلند می شه و مجبورم می کنه یادم بیاد از صبح چیزی نخوردم. باهاش همنوا می شم و منم شروع می کنم به غرغر کردن و می رم سراغ یخچال. مربای هویج رو برمی دارم و الیوان بزرگ چای قرمز درست می کنم. مربا و لیوان چای رو دستم می گیرم و می شینم پشت میزم. شمعی رو که خودم واسه تولد خودم خریدم؛ روشن می کنم و دفترچه ی اسرارمو بیرون میارم و با یه خودکار آبی شروع می کنم به نوشتن: می دونی چیه دفترچه؟ آزاد بودن سخته. اسارت روح آدمو می خوره. روحی رو که سال ها طول کشیده تا پرورشش بدی، به محض اینکه نور خورشید اسارت بهش می خوره، ذره ذره، درست مثه همین شمعی که داره جلوم می سوزه، می سوزه و آب می شه...

بلند شدم و پنجره رو باز کردم. ماه هنوز هم می تابید. به خیابون نگاه کردم و رفتگری که طبق معمول همیشه با جاروی چوبی تن و بدن زمین رو قلقلک می داد تا خوابش نبره.

برمی گردم پشت میز و به نوشتن ادامه می دم: روحی رو که آب شده، نمی شه دوباره درستش کرد و به حالت اولش برگردوند. پس بهتره بذاری به سوختنش ادامه بده و تا آخر عمرش بسوزه و آب شه، تا بتونه نورانی باشه. باد، با همون خباثتی که هر روز به صورتم خنجر سوزناکشو می کشه، بی اجازه، وارد اتاق شد و نفس شمع رو برید...

بهش نگاه می کنم و می خندم. مهربون می خندم تا دردی رو که تحمل می کنه کمتر شه. بر می دارمش و می بوسمش و می گم: اشکال نداره! درکت می کنم...

روی تخت می خزم و متکامو بغل می کنم و به چشمای ماه نگاه می کنم. انقدر نگاه می کنم و با غرورش مبارزه می کنم که عاقبت تسلیم می شه و به اون طرف آسمون پناه می بره. کم کم پلکام خسته و سنگین می شن و خوابم می بره.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد