دو شب پیش داستان زندگی زنی رو خوند مکه الان 27 سالشه. 11 سال از زندگی مشترکش می گذره و برام خیلی جالب بود که این زن و شوهرش از آوردن هیچ بلایی سر هم دریغ نکردن. اگر بخونید شما هم اولش حق رو به این زن می دید اما یادتون باشه اون وب خالی از حرفای مرد داستانه. یه مقدار که فکر کردم دیدم مرد داستان هم کم زجرکش نشده. به همین دلیل تو بعضی حماقت هاش به نظرم حق داشته و اگر منم بودم شاید همون کارو می کردم...
داستان رو لطفا از اول از این وب بخونید : www.daghoon25.blogfa.com
حالت خاص و عجیب و جالبی دارم!
جهان بینیم تو فاصله های کوتاهی در حال به روز شدنه و جالب تر اینکه انگار حافظه م فقط حاضره خودشو با آخرین ورژن وفق بده چون دائم داره خالی می شه و دوباره پر میشه...
همیشه وقتی زمان می گذره و آدم اتفاقای متفاوتی رو تجربه می کنه قالب فکری آدم تغییر می کنه. قالب فکری منم تا حد زیادی تغییر کرده. تو بعضی قسمتا نرم تر و تو بعضی دیگه خشنتر شده. من هنوز نمی دونم این تغییرات برای اتفاقات آینده م مثبته یا منفی ولی امیدوارم چون این تغییرات نتیجه ی رشد منن بهتر از قالب های قبلی عمل کنن برای شکل دادن به آینده ی فکری و رفتاریم.
الان یاد گرفتم که گاهی گذشت بهتر از زدن و بردن و نابود کردنه حتی اگر موضوع خیانت باشه.
گاهی پرسیدن این سوال که « آیا من دوستش دارم » خیلی مهم تر و حیاتی تر از این سواله که « آیا اون دوستم داره ».
گاهی دونستن اینکه خود آدم چقد حاضره مایه بذاره حیاتی تره تا فکر به اینکه طرف مقابل تا کجا همراهی می کنه.
گاهی پیدا کردن بعضی جوابا برای بخشش لازمه. گاهی بدون همون بعضی جوابا می شه بخشید.
به قول یکی از دوستان انسان ها موجودات پیچیده ای هستن که نمیشه پیش بینیشون کرد.
فقط بهتره قبل از هر چیزی بدونیم خودمون چی می خوایم و دنبال چی هستیم اون وقت چیزای دیگه خیلی آسون تر می شه.