هر چی تو بخای ...

میز گردی برای همه

هر چی تو بخای ...

میز گردی برای همه

١٠

همه چیز را نمیتوان دید . گاه دو دست بر هم بوسه میزنند شیرین تر از صدها بوسه ای که نامحرمان بر لبان هم مینهند و می توان دید . گاه دو چشم یکدیگر را درآغوش میگیرند محکمتر از آن دو دستی که یکدیگر را میبوسیدند . دنیای عجیبی ست . هر چیزی را نمیتوان دید ...

9

اونچه همه رو از ما فراری می ده نه که دردمون باشه . تلخیه خودمونه .


درد فقط ترحم بقیه رو جلب می کنه . وقتی بوی گند عفونت تنت کل اتاقو پر می کنه همه دماغشونو می گیرن و بدون اینکه بخوان برن بیرون در حالی که چهره هاشون بخاطر بوی تعفن درهمه برات دل می سوزونن .


که ببین چه بیچاره س . که چاره ای جز مرگ نداره . که اگر بمیره خودش راحت می شه .


و تو دلشون تکرار می کنن : که بیشتر از خودش بقیه رو راحت می کنه ...



حکایت تعفنه درد و تلخی وجود از هم جداست .


وقتی وجودت تلخه کسی با دماغ گرفته بالای سرت واینمیسه . برات دل نمی سوزونه . دعاهاش برای مرگتو به پای راحتیه خودت نمی زنه .


وقتی تلخ باشی اکثر آدما طردت می کنن . چون عادت کردن به شیرینی لذت و گناه . عادت کردن به طعم شیرین استفاده . طعم شیرین سو استفاده . و تو رو وسیله می دونن برای لذت . لذتی که از استفاده از یه بدن می برن . لذتی که توش با بدنت هر کاری میکنن بدون اینکه بخوان صدای روحت رو بشنون که داره زیر بدنت فریاد می زنه ...


اما هست وجودی که طعم تلخ آغوشتو دوست داره و حریص چشیدن تلخیه لباته . وجودی که دعوتت می کنه به چشیدن شیرینی پاداش ...


+ یاد بگیریم وقتی کسی مارو نمی خواد نخوایم که مارو بخواد ...

٨

سخته کسی رو دوست داشته باشی . اما لذت بخشه . سخت تره اگر ازش دور باشی . اما لذت بخش تره اگر با اینکه خیابون ها و بزرگراه ها بینتون فاصله انداختن صبح که از خواب بیدار شدین بتونین با هم حرف بزنین و هر کدوم به صدای خواب آلود اون یکی بخندین ... | + با سپاس فراوان از الکساندر گراهام بل

قدم اول

قدم اول برای عاشق شدن عاشق نبودنه . اگر فکر کنی که عاشقی توانایی لمس عشق حقیقی رو از دست می دی . پس اول خودت رو بشناس و مطمئن بشو که فکر نمی کنی عاشقی .

آرزو

می گن امشب شب آرزو هاست .  

 

نشسته م با خودم فکر می کنم که چه آرزوهایی دارم ...  

 

با چشمای باز نمی شه آرزو ها شمرد !  

 

واسه همین چشمامو بستم که آرزوهامو بشمرم ...  

 

یک ...  

 

...  

 

...  

 

نه ! انگار هر چی نگاه می کنم فقط یه آرزو دارم !!!  

 

آرزوی خوشبختی یک مرد ... و یک زن ... کنار هم ...  

 

+ به قول مامان بزرگم : سلامتی و دل خوش و روزی حلال و فراوون

7

چون به یاده تو میفتم / دیده ام از اشک تر میشه | شادی از من می گریزه / گریه هم بی اثر می شه | وقتی این شعرو می خونم / همش تو در برابرمی | می دونم تو هم میدونی / که امید آخرمی | وقتی چلچله ها میان / از سفرهای دورادور | از تو می پرسم چو هریک / می کنند از بامم عبور | چون ز تو هیچ خبری نیست / ساز من بی آهنگ می شه | می نویسم که بدانی / دلم برایت تنگ می شه | با چنین تنهایی و درد / شب می شه دنیای خورشید |به خودم می گم که ای کاش / چشمونم تو رو نمی دید | وقتی چلچله ها می رن / به سفرهای دورادور | از تو می گویم چو هر یک / می کنند از بامم عبور

همسر ایده آل من !!!!!!!!!!!!!!!!

تو وبلاگ عروسک پشت پرده مطلبی خوندم با اسم - چرا از ازدواجهایمان راضی نیستیم ـ و راستش به نظرم خیلی تفسیر جالبی اومد و تا جایی که من خبر دارم درست .  

  

اما واقعا جدا از همه چیزایی که روانشناس ها و آمارها می گن همسر ایده آل یه مرد چه زنیه ؟   

  

آیا واقعا مردها دنبال زنی هستن که بشه بهش توسری زد ؟ آیا واقعا مردها دنبال زنی هستن که به جز زیبایی خدایی تنها هنرهاش عشوه اومدن ٬ ارضـــا کردن ٬ پختن ٬ بچه زاییدن و ... ست ؟  

 

من از جانب خودم همسر ایده آلم رو بررسی می کنم و احتمال اینکه مردای مثه من زیاد باشن زیاده ( البته اگر بین مردهای عاقل دنبالش باشین ) ...  

 

زیبایی : شرط می بندم الان همه خانوما می گن - ببین همه مردا عقلشون تو چشمشونه ـ . اما واقعا کسی هست که بتونه بگه زیبایی یعنی چی ؟ همه ی ما می دونیم که آدم عزیزانشو زیبا و دشمنانشو زشت می بینه . در این هم که چهره بعد از مدتی تکراری می شه شکی نیست . پس اگر دقت کنیم می بینیم که زیبایی واقعا فاکتور مهمی نیست . مطمئن باشید مردها خیلی بیشتر از اینکه زنها نگران به زور زیبا نشون دادن خودشون هستن وقتی به دختر دلخواهشون فکر می کنن دوران پیری اون دختر رو تجسم می کنن . هیچ پسری هم نمی تونه بگه این کارو نکرده . دلیلشو خودشون می دونن . منم نمی گم .  

 

نتیجه : زیبایی در دراز مدت به هیچ وجه ملاک نیست .  

 

غرور : برای من این یکی از مهمترین چیزهایی ست که واقعا از همسر ایده آلم توقع دارم . منظورم غرور مطلق نیست . گاهی واقعا لازمه آدم به عنوان انسان غرورش رو کنار بذاره ولی غرور برای یک دختر - تو دوره ای که همه فقط دنبال استثمار و جوجه کشی هستن ـ واقعا لازمه . دختری که با غرور با مرد دلخواهش که رابطه ای ایده آل دارن رابطه برقرار می کنه انسان شریفیه . اما زنی که بی غرور ازدواج می کنه و بی غرورتر با اجبار با شوهرش رابطه برقرار می کنه و بعد از هر مرد و زنی که مقابلشه محبت گدایی می کنه واقعا انسان بی کرامتیه .  

 

نتیجه : غرور نشون دهنده ی عزت و کرامت در یک زن است .  

 

هوشمندی : چقدر همه ی ما مبهوت دختر باهوشی هستیم که با غرور و پر نفوذ به چشم هامون خیره می شه و بهمون می فهمونه که با کی طرفیم . اگر مردی هست که از دخترای باهوش دوری می کنه و فراریه واقعا براش متاسفم . چنین مردی حقیقتا نتونسته بفهمه معنای انسان بودن یعنی چی . در واقع مرد فراری از دخترای باهوش مردیه بی نهایت کم هوش و ضعیف که از ناحیه ی مغز دچار اختلالات بسیاریه . دختری که باهوشه همون دختریه که دقیقا تو هر مرحله از زندگیش دقیقا می دونه که واکنش صحیح چیه . واقعا پیدا کردن چنین دختری سخته ( نه چون دخترای باهوش رو به انقراضن . چون دخترا متاسفانه ترجیح می دن زیبای احمق به نظر برسن به جای مغرور باهوش . ) . علاوه بر اون یکی از لذت بخش ترین حس هایی که هرکسی توانمندی ذهنی برای درکش رو نداره اینه که وقتی آدم تو جمع نشسته همه از باهوش بودن و زیرک بودن و دانایی همسرش تعریف کنن . وقتی کسی از باهوش بودن همسر انسان تعریف می کنه آدم ناخودآگاه حس غرور و لذت به طرفش سرازیر می شه و نا خودآگاه این تعاریف باعث می شه روز به روز احساس خوشبختی و احترام بیشتری به آدم دست بده .   

 

نتیجه : باهوش بودن یک زن یعنی افتخار یک مرد و احترام به آن زن .  

 

همراهی : این مهمترین چیزیه که می خواهیم تو همسرمون وجود داشته باشه . زنی که مردش رو همراهی می کنه در واقع قبل از همسر بودن بهترین و صمیمی ترین دوسته اون مرده . به ندرت میشه زن و شوهری رو دید که حاضرن درد و دل کنن . اکثریت زن و شوهرها خودشون رو محدود می کنن به اتاق خواب و یه سری وظایف معمولی که اگر ازدواج هم نکنن باید واسه زنده موندن خودشون انجام بدن . هنوز ما نفهمیدیم که ازدواج ملاک همراهی نیست . همراهی چیزیست جدا از ازدواج ( رابطشون عموم و خصوص من وجهه ) . ما باید همراه همدیگه باشیم تا بتونیم متاهل باشیم . نه زن و نه مرد نباید خودشون رو در برابر طرف مقابل قرار بدن . حتی اگر یکیشون هم این کار رو بکنه فاتحه ی اون پیوند ( چه ازدواج باشه چه نباشه ) خونده س .  

 

نتیجه : یک زن همراه بهترین دوست مرد است .  

 

خوش صحبتی : همه ی خانوم ها مردی رو دوست دارن که نازشون رو بکشه و قربون صدقشون بره . اما چیزی که فراموش می شه اینه که خوب حرف زدن چیزیه که کاملا دو طرفه س . مردها هم به ناز شدن و نوازش شدن احتیاج دارن . به این که همسرشون چه زبونی و چه جسمی نازشون رو بکشه نیازمندن . نمی شه شما با مردی مثه یه تیکه چوب خشک برخورد کنید و بعد منتظر باشین که مثه ابر براتون کلمات و جملات زیبا و لذت بخش بباره .  

 

نتیجه : مرد ها هم به نوازش کلامی و جسمی نیازمندند .  

 

 

به نظر شما همسر ایده آل یه مرد چه ویژگی هایی داره ؟

 

 

مسافر

قبل از گذاشتن این به اصطلاح داستان (!!‌) لازم دونستم که چند تا تذکر بدم .  

 

اول : این نوشته جزء نوشته های خودمه و خب طوری نوشته نشده که کسی بتونه تصاحبش کنه . چون هیچ کلمه ای رو بی بفرمایید به ادامه ی مطلب

ادامه مطلب ...

6

گاهی وقتها مینشینم با خودم به تمام دنیا بد و بیراه میگویم . فحش میدهم به هرآنچه سد خواسته هایم میشود . دق دلم که خالی شد عقلم به جانبم میشتابد ; با دلتنگی درآغوشم میگیرد ; ده دوازده بوسه به سرو رویم میزند ; تف مالم که کرد و عقده هایش که خالی شد میرود مینشیند آن بالاها که آقایی کند بر تمام اعمال و گفتارم . دادم را در می آورد گاهی با آن همه منطق بی اساسی که از اندرونش تراوش میکند . همه ی منطق تراوش شده اش میماند سردلم و حسابی سنگینی میکند . آنقدرها که کم کم صورتم زرد میشود و پشت هم منطق بالا می آورم . خوب که همه را بیرون دادم دلم مالش می رود . دستم را روی دلم میگذارم و جرعه ای آب مینوشم تا عطشم بخوابد . کم کم که عطشم میخوابد چشمانم نیز خوابش میگیرد . خودم را گوشه ای , کنجی , روی مبل ٣ نفره ای یا شاید زیر میز روبه رویش جا میدهم ( هرچند آنقدر تنم را حوادث خورده که روی تک نفره ها هم میتوانم ولو شوم ) و چنان غرق امواج تخیلم میشوم که هر چقدر معشوق صدایم میکند گوشم خبرم نمیکند . تا آنجا که غصه میخورد که نکند احمق شده باشم خودم را به دیار فانی فروخته باشم . گنگ و مبهوت غصه هایش را میخانم اما گیج میشوم از دل نگرانیهایش که خدایا پروردگارا این دیگر کیست ؟ چه میگوید ؟ من که هستم ؟ تا کنون کجا بوده ام ؟ منگ و خمار هوش از سرم پرواز میکند میرود دور دست ها . عاقبت بی تابی های معشوق هوشیارم میکند . چنان سردرد امانم را میبرد که گویی عقلم ٦ برابر شده در سرم جا نمیگیرد . دست از دنیا شسته به روی خودم نمی آورم و معشوق را چنان دلگرم میکنم که مبادا لحظه ای آهی بکشد , دودمانم با آهش برباد شود . عقل که کوتاه نمی آید و سنگینی اش افسانه ای میشود پرتش میکنم از پنجره ی چشمهایم بیرون . قلبم را میفرستم آن بالابالاها بنشیند و حکمرانی کند بر اعمال و گفتارم ... عشق یک موهبته . هرچقدر که انکارش کنیم محتاجشیم و دنبالش میگردیم ...

٥

آهنگی که تو صداته , پرم میکنه از حس مستی . مستی شرابی که خدا تاکستانش رو توى چشمات گذاشته و تو چه مهربانانه اون رو قطره قطره به قلبم میریزی . مست میشم از شنیدن صدای خنده هات . از خودم بی خود میشم و دور از چشمت اشک تو چشمام جمع میشه . ساکت میشم و از پنجره ی بزرگ اتاق کوچیکم به آسمون نگاه میکنم و میگم : خدا خیلی دوستت دارم ... آخه من عاشقم ... + میدونم پسر بدیم . میدونم واقعا تحمل کردن یکی با اخلاقای من سخته . میدونم خیلی صبوری می کنی . میدونم خیلی از اشتباهای احمقانه ی منو میبخشی . میدونم خیلی بدجنس و گهگاه خشن و بی توجهم . و هزاران چیز دیگه که همشو میدونم . ممنونم که با قلب قشنگت بدجنسی ناجوان مردانمو بخشیدی . + گلبرگ عزیز خودمی . نوکرتم هستم =)))